سفارش تبلیغ
صبا ویژن

"هو الحق"

عجب از انحنای ابروان ماه رویان،پری رویان در ظاهر،قلندر شیرمردان عرصه ی تردید،که می نالند و می خوانند از ایراد در تفسیر!

که من آن نه که تو در ظاهرم بینی،منم آن روی سکه،همان روی چونان نیلی!!

همان عارف،همان عاطف،همان زهد و همان عاشق!!

چه گویم من از این گفتار بی حاصل،از این عرفان،از این ظاهر،از این اعمال بی عامل!

چه گویم من از این ویرانه شهرم،چه گویم من از این پسمانده شهرم!

قلمم،طاقتت طاق شود،ظاهرت آب شود،گر که شوی ناقل این راز،شوی همدم و دل ساز،دمی صبر و تحمل پیشه کن

تا که شوی هم ره و دم ساز،که گویم بر تو این راز و دگر راز!!

روزگاری شهر من،شهر نیکان سیرتان و شهر عارف مسلکان و شهر عاشق محوران بود

شهر سر بود،شهر عشق،شهر درویشان عامل،شهر مهر!

شهر غیرت نصبش بود،نجابت کفنش بود،حجب و عفت دهل و تبل و صداقت علم اش بود!

گران بود در این شهر اصالت،و گران تر ز گرانی بودش اصل نجابت،مردمانش همه پاک و دلی از مهر و لطافت!

تا که دوران پلک زد بر چهره اش،تیه شد رخسار ماهش،تیغ هجران آمد و از دم بریدش گردنش!

تیغ دوران سخت بود و سخت بود و سخت بود،تا که نامش محنتی بر بخت بود!

تیغ اول بیرق و اصل صداقت را بکند،نی برای التیامش،تا که نی از بوریا باشد به جایش،بوریایی از خیانت!

تیغ دوم گوییا درس مروت را به یک مکتب نخوانده،یا که شاید بویی از مهر و لطافت را نبرده

چون که آمد در میان پایش،بزد بنیان غیرت،حجب و عفت،گردش مشی نجابت!

آبرو بر بینش شهرم نماند!

ریخت چون خون،ریشه ی شهرم نماند!!

ای تحجر،بیشه ات ویران بود،تیغ هایت تیغ نامردان بود!

تیغ سوم تا به شش را پشت هم بر جان شهرم تاختی،از نجابت محورانش،از اصالت پیشه گانش،مرده ای را ساختی!!

قلندر مردمان شهر،"هجومی خاموش" است این غول نفرت،سپاهش چاووش است این عصر نکبت!

تو بیدار باش و دستت را مده بر دست این عهد!

گریزان باش از همراهی دشمن در چنین شهر!!

 

 تو ای خواهر جلودار سپاهی،نقاب و صورتک از چهره برکن،تو عمار سپاهی!!!

تو پیش آهنگ باش و سروری کن

عروسک خیمه ی آنان مباش و زینبی کن!!

ندا بودن در این عرصه هنر نیست

ندایی باش از هرم وجودت،وجودت آلت دست عجم نیست!!!

تو را بی شک نمادی کرده اند از شهر خاموش!

تو بشکن این نماد و سیحه زن بر روح مدهوش!!

کور باشد مغرض و ملعون باشد هر که گوید،عفت و حجب و حجاب و پاک بودن،مانع و واماندگی از نو شدن در راه باشد!!

غلط باشد اگر فهمیده ای مریم شدن مقصود من باشد

نه...نه ای قدیسه ی عالم

تو دریا باش و خان سالار اقیانوس جان باش

ندای دشمن دون،نماد و عکس دلخون از "شبیخون"

مباش و لحظه ای خود باش و خود باش و دگر خود باش...!!!


نوشته شده در جمعه 91/3/5ساعت 12:33 عصر توسط محسن آبیار نظرات ( ) |

"هو الحق"

بخت من بسته و اقبال دلم خسته و چشمان جهان رسته و جانان همه مدهوش و فرا دسته و صابر

ز فراقش طاق انصاف شکسته و بر دل هر جان و بی جان درد فقدانش نشست و از نبودش

لحظه ها باران گرفت..!!

چتری از مشی خلافت،از ستبر روح عزت،از ورای نور و طلعت

بر سرش آرام شد،دلدار شد

مردی از کوی ولایت،نصبش مختار شد..!!

هان که نامت رعشه انداز وجودی می شود

بی اراده،بی نظاره،مشک اشک چشم چون رودی شود

در پس خورشید هجرت،روزها چون سال شد

ماه زندان شبانت،چهره ات مهتاب شد!!

منتقم،شاهد مباش و چشم پوش از این دیار

تا که قرآنی نبینی بر سر نی،دل فکارم خون مبار...

پس بیا،پس بیا مرد نگون سار بیا...

کعبه ات حاضر به تکیه،مرد هایت تکه تکه

مانده یک جرعه کلامت

زمزمی باشد خطابت

گو "انا المهدی" نگارا

تا شوم سیراب از شهد صدایت...!!

"العجل یا مولای..."


نوشته شده در جمعه 91/2/29ساعت 11:12 صبح توسط محسن آبیار نظرات ( ) |

"هو الحق"

نیمه شب بود و من از خواب تهی...

قلمم خشک شد و ذهن من آوار شد و دل من خون که چرا ای شه خوبان بنگارم به صلاحی و سلاحی؟؟!

و چرا بهر ثوابی بکشانم سرکی بر سر دیوار دلی تا که بدانم که ندانم غمی از دولت هجران زمان بر دل او تاخته است؟؟!

یا که به او باخته است؟!

و چرا ذوق کنم،زاق کنم،بر دلم آفاق کنم،که نگاری به سر کوی تو آورده پیامی و خطابی که فلانی

دگر افسوس بس است

شب و فانوس بس است

غم محسوس بس است

به سر آمد شب و امروز بس است!!

اگر امشب به تو ای دوست خطابه ننویسم که چرا من،من دیروز نیم،با خودم امروز نیم،شمع دل افروز نیم،جمله جگر سوز نیم؟!

و چرا دست من از غیب تهی،تور من از صید تهی،قلب من از قید تهی ست؟؟!

به که گویم که مرا اهل دلی نیست که نیست،جام می ای نیست که نیست

سر سوزن خنکایی که از آن شوق بهاری و صنایی شود ادراک نمود،به درون زخم جنون پاک نمود نیست که نیست!!

به که گویم که من از عشق به هر دیده بدیدم و به جانش بخریدم،و به هر دفعه که آمد به سرم جرح گهربار از آنش بچشیدم

ولی افسوس که سوسو کند اینبار،همان آتش خون بار،وخبر میدهد از آنکه دگر عاشق و آن عشق شرر بار

وجودش به جهان نیست که نیست!!

سخنش،مهر رخش،عمر گرانش به جهان نیست که نیست!!

ولی امشب به تو گفتم که اگر یاد کنم،لطف تو ادراک کنم،به سر وعده گهی،ناخنکی شکر تو ابراز کنم

نشود آنچه که می پندارم!!!

تو که از خوب فراتر بودی،با من از باب صداقت بودی،همه شب با من بی دل به صراحت بودی

پس چرا هیچ نگویی؟؟؟

که چه کس بود که از مهر تو دلگیر نشد؟!

که چه کس بود که از عشق تو دلسیر نشد؟!

و چرا مثل تو ره گیر نشد؟؟!

و چرا باب گشود و پا به رسوایی نمود و از سر سفره ی پر مهر تو دستانش کشید و گم شد و پیدا نشد؟؟!!

تو چرا هیچ نگویی؟؟

تو چرا هیچ نگویی...؟؟

شاید آن بغض جلودارت شده ست،یا که شاید پرده ای حایل شده ست!!

قلمم خشک نشو...بهر خدا قصه ای چون مشک نشو!

خواهشم از تو چنین است روان تر بنگار،سخنی کز سر صدق است جوان تر بنگار!!

قلمم خشک نشو

زمانش نرسیده که چنین نامتوازن بنگاری....!!

قلمم...


نوشته شده در شنبه 91/2/23ساعت 5:31 عصر توسط محسن آبیار نظرات ( ) |

"هو الحق"

کار من را چه به سهراب و اقاقی هایش

من به سهراب درون می گویم:

روزگارت خوش باد

کاشی چشمانت از پی رنج غنیمت دوران رنگ تاریخ به خود برگیرد

و نگاهت بشود تنگ بلور رضوی

و سرت بگذرد از ماه نجیب ازلی

و دگر بار سرشتت بشود عین السرشت نبوی!!

روزگارت هفت رنگ آسمان

طره پوش چهره ی رنگین کمان

ماه باشد چلچراغ خانه ات

خانه ات شمع و دلم پروانه ات

خاک کویت فرش نقاشی شده

دست رنج حکمت نامی شده

روزگارت یک سبد آمال ناب

دست چین جنت بانوی آب

روزگارت روزی آن روزها

روضه ی رضوان پینه دوز ها

خوش بیامد فال این  دل نامه ام

روزگارت بی نصیب از سوزها!!


نوشته شده در جمعه 91/2/15ساعت 2:11 صبح توسط محسن آبیار نظرات ( ) |

"هو الحق"

بی بهانه خنده اش می گیرد...

بی بهانه خنده اش را گریه اش می گیرد...

بی بهانه (کاش) جای نقطه چین ها بی قراری می کند،غصه اش می گیرد!!

مشق امشب قصه دارد از سه فصل زندگی

او سراپا غرق فصل عاشقی

گه خرامان،گه فراوان

گه مثال باد و طوفان،می شود فرهاد دوران

چتر شیرین،ماه نیلین

عشق آتش بار و دیرین

ابر باران

آه باران...آه باران....

حرف اول،حرف آخر

خنده ی کودک به مادر

بی نظیر و بی بدیل است..

عشق اول عشق آخر!!!


نوشته شده در پنج شنبه 91/2/14ساعت 1:48 صبح توسط محسن آبیار نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      

 Design By : Pichak