"هو الحق" هوای کوی تو امشب به صد جهان پیداست مرا عنایتی بنما،تا سحر پیداست خطابه دار سوی پیمبرت ای دوست که از نگاه فاطمه(س) امشب،سماء پر از غوغاست به آسمان دلش چون نگه کند زینب(س) به قطع خواهد دید،که ماه کم پیداست! تو ای بصیرت عالم،تو ای صراط حق کمی درنگ فرما،حسین(ع) بی مولاست! ................................................................................... داستان حق الناس را که شنیده اید قطعا...!! پس هر آنچه که از من بر دل پاک و زلالت نشان داری به حرمت بچه های علی(ع) ببخش و مگذار نشان از نشانی اش بر کنج غم زده ی دلت بماند! یا علی "هو الحق" غم و غربت مرا فرا گرفته است مادرم دست به دعا گرفته است چشم هایم بی قراری می کنند در نگاه اش شرمساری می کنند... عاقبت این "راه" من را می کشد سوز و سرما جراتم را می کشد... گر خلایق هر چه لایق می شوند دوری و هجران لیاقت می شوند!!
دوش پیری گفت ای مرد جوان مصلحت باشد در اندوه زمان خسروان ملک خویش باش ای رفیق یوسف امید باش در چاه عمیق! .............................................................. او سراپا در سکوت لحظه ها گم می شود او دلی دارد که گه تنگ و گهی گم می شود...!! ........... سلام ساده آمده ام که بگویم "دعایم کنید" "سخت گرفتارم!" شاید این قفل ها به دست صداقت و پاکی دلتان باز شوند و.... برای "دلم" دعا کنید! یا حق! "هو الحق" گاه می شود دلتنگ بود... می شود بهانه گیر بود می شود دل گیر بود... گاه می شود که مقصر بدانی جاده را آسمان را،زمین را و آن غروب دلگیر را... نگاه کن پای شعرهایم از گلیم قافیه و بندهایش اضافه تر است! سرت سلامت... سرت سلامت گیله مرد... تا باشد این از بند گسستن ها تا باشد این بلاها تا باشد این دوری ها تا باشد این فاصله تا باشد این جاده ی پر حوصله...! تو بر سر این یگانه دنیا حقی داری عظیم حوصله ات سر نرود دلم برایت تنگ شده گیله مرد! تو که هر شب پای دار قالی آسمان چمبله می زدی و تا ماه را نمی بافتی دست از آسمان ریسمان بافتن هایت برنمی داشتی تو که هر شب شانه می کردی طره پوش ماه را... آسمان عجیب و غریب است گیله مرد دنیا عجیب تر و غریب تر...!!! دنیایی که جاده دارد و جاده اش دنیایی حوصله... روزی در ابتدا و روز دگر در انتها حکایتش غریب است و خدایش قریب تر...
دنیایی که عابری دارد تنها تنها که باشی آسمان برایت حدیث رحمت می خواند و راوی اش ابر می شود و می بارد تمام آنچه رحمت است را بر سر تو... گیله مرد خدای قریبت را شکر... درد دارد دلواپسی می دانم... اما نقش جان می زند دریا صدفی را که دل در گرو خویش نهاده! گیله مرد... بگذار کلاه ات بیوفتد از سرت... تا که شاید آسمان باران ببارد بر سرت... ......................................................................................... پی نوشت: این را همه می دانند که "مرد" هم قافیه است با "درد"... فایل صوتی همین قطعه: "هو الحق" دلاتون صاف و بهاری غماتون یه کهنه قالی زندگی تون برف شادی سفره پر برکت ز شالی
قصه گوی زندگی باش راوی سر زندگی باش ساده از دنیا گذر کن سرو قد عاشقی باش تو به اندازه ی دنیا دوست دار بندگی باش سنگ باشد رومی تو حجره دار سادگی باش! آدم حوا که باشی بیشه ات باران ببارد قدر دان بیشه ات باش عاشق اندیشه ات باش...!! .............................................................................. ان شاء الله بیشه ی زندگی تان سبزترین سبز اندیشه ی عمرتان باشد...! "نوروزتان قشنگ" لینک دانلود فایل صوتی این قطعه: "هو الحق" من سبزه ای را دیدم که سبز نبود... آشفته بود! احوالش پریشان بود و مزاجش تلخ..!! فقط بنیادی از نام را با خود به دوش می کشید بنیادی به شرط تازگی..!! گاهی اوقات زمانه به خیالش شیرین است اینجا میان باریدن و نباریدن مرزی نیست... اینجا انسان حکمی نمی تراشد و هر چه هست احوال پریشان و خاطری با بی خاطرگی نقاشی شده...!!! اینجا آب ها از راه به در شدند...
چشم هایت چه زیباست!! من آرامش را در نگاه "تو" تفسیر می کنم... می دانم آزارت می دهند سیلاب ها حوصله ات بی قرار شده و دلتنگ...!!! این را می شود از طاق خم آورده ی چشمان ات خواند دلم هوای صحرا دارد لیلی... صحرای باران دیده... نه باران صحرا دیده!!! چه زود احساسمان هوای بزرگی بر سرش زده است انگار ختم کرده ایم تمام بی راه ها را!! اینجا آدم ها گویش شان فرق می کند اینجا ابتدای تمام تازگی ها،می توان یک "بی" گذاشت... تا همیشه"بی تو" بودن برزخ جانم شود.... ......................................................................... قطار دلم یک بغل هوای بودنت نذر کرده لیلی!! "هو الحق" این روزها بهانه ها خودشان جور می شوند... جند روزیست روزهایم گرفته است غبار زمانه و دلتنگی پوشانده سیرت دهکده ام را... دلم،جدای از دلتنگی اش کمی درد دارد! درد یک دوران درد این زندان...!!! حرف هایم نم دارند انگار... پا به شهر که می گذارم سرم سرم را می گویم همانکه دیروز به سنگ خورد و باز هم آدم نشد....فریاد می کشد!! از اینان که صدارت می کنند بر میزهایشان و یا با جوهر خودکار خویش تجارت می کنند!! حرف هایم بادام تلخ است دلم تلخ تر می دانم... امروز محبت را گوشه ای از پیاده رو خزیده دیدم امروز آفتاب بود اما زمستان بود...!! چشم هایم را هزاران بار گفته ام که غلاف کنند خیالاتشان را اما امروز زنی را دیدم که سبدی پر از خالی داشت و اندوهی لبریز از دنیای پوشالی خسته بود تنها شوق کودک زندگی اش سراپانگه اش داشته بود..!! کلید می اندازم و در را که باز می کنم انگار شروع می شود دوباره حرف هایم... یاکریم،همان پرنده ی صبور و ساده ی این روزهای حیاط خلوت زندگی ام فرار می کند و می پرد به بلندای آسمان تا شاید نبیند این تن خسته را...!!! خسته که می شوی...زیادی می شوی از تمام مردم از تمام شهر از تمام دهر... خسته که می شوی...یادت می رود که "خدایی هست هنوز"... ............................................................................ مرا به خاطر تمام کم لطفی های روزهای گذشته ام ببخشید تمام سرمایه ی این روزهای من همین 10 بازدیدی ست که گرم می کند تمام تنم را...!!! یا حق "هو الحق" همیشه بودن یا نبودن.... مسئله این نیست که دیگران آن را همیشگی به خوردمان می دهند...!! مسئله چیز دیگری ست... مسئله تویی مسئله عشق است و شاید هم زمستان...!!! اصلا بگذار ساده بگویمت مسئله دیواری ست بین من و تو!! که اساس اش کج نیست مثل ثریا...!!! من-تو-دیوار خراب شود دنیای دیوارها بدون تو...!!!
Design By : Pichak |